۱۳۸۹ آذر ۱۸, پنجشنبه

تو نمی دانی که این دیر آمدن قلب بیمار مرا کرده هلاک
در مسیرت می دوم تا سوی تو می کنم بهر تو قلبم چاک چاک
کاش می دیدی که بیمار غمم بهر دیدار رخت ای نازنین
کاش می دیدی که دل بی تو شکست در مسیر زندگی از قهر و کین
چشم بر راه توام پاشو بیا، تو کجا ماندی ؟ چه داری در سرت ؟
من فدای چهره ی چون ماه تو ، من به قربان جمالِ پیکرت
نیست در دل جز تو هرگز آرزو ، من ترا می خواهم و این عیب نیست
من بدون تو غریبم در جهان ، هیچ کس جز من چنین با عشق زیست؟
من به عشق دیدنت خو می کنم با غریبی ، بی کسی ، بی چارگی
من که می دانم که تنها نیستم ، تا بیائی حل کنی بی چارگی
تار وتیره گشته دنیا در برم ، ابرهای آسمان گشته سیاه
من بدون تو گمم در این غبار، بی تو عمرو هستیم گشته تباه
با تو دردی نیست تا درمان کنم ، با تو کو بت تا که آن را بشکنم
گوش را من می گذارم بر زمین تا صدای آن قدومت بشنوم
دوست دارم تا دلم را نشکنی تا که آیی روبروی دیده ام
من که بی مهر تو می میرم بدان ، ای تو روحم ، ای تو سوی دیده ام


۱۳۸۹ آذر ۱, دوشنبه

داستان عشق را از بر شدم تا که تو در قلب من کردی نفوذ
من بدون تو گمم بی حاصلم ، بین چه تنهایم ، ببین این حال و روز
اشتیاق دیدنت هردم مرا می کند بی تاب تا حد جنون
من که می میرم اگر آیی تو دیر ، دل شده از این فراغ هر روز خون
چهره ی چون ماه و زیبای ترا می کنم در ذهن خود هر دم مرور
تا که بشناسم ترا تا آمدی ،تا مبادا گردم از دست تو دور
دوست دارم تا که آیی عشق را با هزاران مهر تقدیمت کنم
تو بیایی و سرآید غصه ها ، عاقبت پایان پذیرد درد و غم

دوست دارم در دلت یک بار رؤیایی شوم
روبروی  چشم تو گرم و تماشایی شوم
دوست دارم تا به خوابت آیم و خامت کنم
از برای دیدنم هر بار بیمارت کنم
در دلت یک شعله اندازم که بی تابم شوی
دوست دارم تا فقط یکبار مهمانم  شوی
جَلد گردانم ترا در خویش زندانت کنم
تا اسیر من شدی آن گاه آزادت کنم
من که آزادت کنم هرگز نری از پیش من
تو بدنبالم بگردی در وجود خویشتن
گاه یا ناگاه اشک از چشم تو ریزد برم
من خودم را گم کنم ، آشفته گردی در پیم
یک شب سرد است و من پائیزیم
استخوانهایم پر از سرمای غم
یک قدم آی و مرا گرما ببخش
کاش گرمای حضورت حس کنم
روز و شب دردم شده درد فراغ
از زمانه سخت من ناراضیم
می کشم از دوریت هر دم عذاب
من چرا باید ترا حاشا کنم
دستهایم را بگیر در این غروب
گشته ام زیر غم ایندرد خم
روزگارم بی بهار و بهار
من بدون تو زمستانم ، غمم

۱۳۸۹ آبان ۲۶, چهارشنبه

من که می دانم می یایی زودِ زود
غیر از این رسم وفاداری نبود
غیر از این با من مکن چون نا خوشم
دائماً من انتظارت می کشم
کاشکی می آمدی شادم کنی
از غم این عشق آزادم کنی
زندگی بی تو سراسر ماتم است
هر چه بهر تو بگویم من کم است
پس کجایی تو نمی آیی چرا
بی قرارم تا ببینم من ترا
تو نمی دانی که دلتنگت منم
بهر تو هر شب تفعل می زنم
تو نمی دانی که بی تابت شدم
بی قرار چهره ماهت شدم
بی تو دنیا تار ،غمگین ،بی بهار
ابر شو بر این کویر غم ببار
دوست دارم من که همراهم شوی
روز خورشید و به شب ماهم شوی
عشق را یادآور روحم کنی
تو سوار کشتی نوحم کنی
  

۱۳۸۹ آبان ۲۲, شنبه

در پیش مهربانی قلب شکسته ام یک جای خنده ای از یاری شفیق نیست
چندان به خلوت و تنهایی خمیده ام که انگار تا به حال کسی در کنار من نزیست
در این دل شکسته و تنها و بی پناه گنجینه ای ز غم و صد هزار رازهاست
گر سینه ام بشکافم در این مکان گوئی که سینه نیست جام جهان نماست
دشوار بوده تا به کنون زندگانیم ، اما کنار آمده ام با نبود و هست
من می گریزم از این بخت نابکار من نا امیدم از این روزگار پست
افسوس جای شکوه و جای بهانه نیست ، من خود به بخت خودم پشت پا زدم
از قلعه طلایی قلبم رها شدم من در فراز زندگی خویش جا زدم
یاد رفیق همیشه ام از خاطرم برفت ، ظلمت درون قلب ستم دیده راه یافت
من پشت به دریای نور کردم و وای ، تاریکی پیله ای از شب برم ببافت
خورشید بی فروغ و روز برم شام تار شد ، انگار که نبوده در بر من هیچ سایه ای
من بی خودی بوجود آمدم چه سود ، هر گز نبوده خدای یگانه ای
ای بهار ای زندگی ای آبشار
ای درختان غنچه ها ای چشمه سار
ای شقایق های مست و واژگون
ای تو زیبا سنگ توی جویبار
ای تمام فصلها ، ای ماهها
ای تمام لحظه های بی شمار
ای تمام مردم ای دنیا ، جهان
ای گل ای بوته درختان سبزه زار
ای اقاقی یاسمن رز سفید
ای تمام میوه ها سیب و انار
اینک اینک حرف دارم با شما
با شما ای بلبلان گنجسشک و سار
با تمام هستی و زیبائیش
با تو ای صبح سپید و شام تار
من کنون عاشق شدم ای ماه نو
من کنون عاشق شدم دیوانه وار
عشق من یک عشق کوته نیست نیست
مثل عشق کودک و دندان مار
لحظه ها را می شمارم تک به تک
تا که او آید منم تن بی قرار
من نگاه مست را دریافتم
از همان زیبا رخ آن زیبا نگار
من دلم آشفته دیدار اوست
چون زمستان در تمنای بهار
آه ای عالم جهان غوغا کنید
تا نباشم زین پس این من اشکبار
پیشم آرید آن نگار مست را
تا که گردم گرد او پروانه وار