۱۳۸۹ آذر ۱۸, پنجشنبه

تو نمی دانی که این دیر آمدن قلب بیمار مرا کرده هلاک
در مسیرت می دوم تا سوی تو می کنم بهر تو قلبم چاک چاک
کاش می دیدی که بیمار غمم بهر دیدار رخت ای نازنین
کاش می دیدی که دل بی تو شکست در مسیر زندگی از قهر و کین
چشم بر راه توام پاشو بیا، تو کجا ماندی ؟ چه داری در سرت ؟
من فدای چهره ی چون ماه تو ، من به قربان جمالِ پیکرت
نیست در دل جز تو هرگز آرزو ، من ترا می خواهم و این عیب نیست
من بدون تو غریبم در جهان ، هیچ کس جز من چنین با عشق زیست؟
من به عشق دیدنت خو می کنم با غریبی ، بی کسی ، بی چارگی
من که می دانم که تنها نیستم ، تا بیائی حل کنی بی چارگی
تار وتیره گشته دنیا در برم ، ابرهای آسمان گشته سیاه
من بدون تو گمم در این غبار، بی تو عمرو هستیم گشته تباه
با تو دردی نیست تا درمان کنم ، با تو کو بت تا که آن را بشکنم
گوش را من می گذارم بر زمین تا صدای آن قدومت بشنوم
دوست دارم تا دلم را نشکنی تا که آیی روبروی دیده ام
من که بی مهر تو می میرم بدان ، ای تو روحم ، ای تو سوی دیده ام