۱۳۸۹ آبان ۲۶, چهارشنبه

من که می دانم می یایی زودِ زود
غیر از این رسم وفاداری نبود
غیر از این با من مکن چون نا خوشم
دائماً من انتظارت می کشم
کاشکی می آمدی شادم کنی
از غم این عشق آزادم کنی
زندگی بی تو سراسر ماتم است
هر چه بهر تو بگویم من کم است
پس کجایی تو نمی آیی چرا
بی قرارم تا ببینم من ترا
تو نمی دانی که دلتنگت منم
بهر تو هر شب تفعل می زنم
تو نمی دانی که بی تابت شدم
بی قرار چهره ماهت شدم
بی تو دنیا تار ،غمگین ،بی بهار
ابر شو بر این کویر غم ببار
دوست دارم من که همراهم شوی
روز خورشید و به شب ماهم شوی
عشق را یادآور روحم کنی
تو سوار کشتی نوحم کنی
  

۱ نظر:

  1. انتظار بعد از وصال لحظه لحظه سختیش شیرین میشود. شاد باشید

    پاسخحذف