۱۳۸۹ آبان ۲۲, شنبه

در پیش مهربانی قلب شکسته ام یک جای خنده ای از یاری شفیق نیست
چندان به خلوت و تنهایی خمیده ام که انگار تا به حال کسی در کنار من نزیست
در این دل شکسته و تنها و بی پناه گنجینه ای ز غم و صد هزار رازهاست
گر سینه ام بشکافم در این مکان گوئی که سینه نیست جام جهان نماست
دشوار بوده تا به کنون زندگانیم ، اما کنار آمده ام با نبود و هست
من می گریزم از این بخت نابکار من نا امیدم از این روزگار پست
افسوس جای شکوه و جای بهانه نیست ، من خود به بخت خودم پشت پا زدم
از قلعه طلایی قلبم رها شدم من در فراز زندگی خویش جا زدم
یاد رفیق همیشه ام از خاطرم برفت ، ظلمت درون قلب ستم دیده راه یافت
من پشت به دریای نور کردم و وای ، تاریکی پیله ای از شب برم ببافت
خورشید بی فروغ و روز برم شام تار شد ، انگار که نبوده در بر من هیچ سایه ای
من بی خودی بوجود آمدم چه سود ، هر گز نبوده خدای یگانه ای

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر