چشمهایت مهربانی را به من، صد هزاران بار داده ارمغان
گر روی از پیش من دیوانه ام، می کنم تا آسمان داد وفغان
تو کنارم بودی و من تا کنون، شاد بودم چون ترا می داشتم
تو چه نیکو، مهربان بودی و من در دلم بذر وفا می کاشتم
حال خواهی که روی آن دورها ،گویی من آن تو تنها نیستم
گر مرا تنها گذاری این زمان ، باز آیی من به دنیا نیستم
من بدون توگمم دراین جهان،جاده ها تاریک وگنگ وپرخطر
من نمی مانم نرو پیشم بمان ،لااقل من را بدنبالت ببر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر