۱۳۸۹ آبان ۱۵, شنبه

کاشکی در لابه لای سینه ات قطعه ای ، چیزی به نام قلب بود
کاشکی که مهربانی های ما در توان صد برابر ضرب بود
کاشکی می آمدی- می آمدی- من کنون دلتنگ و تنها ، خسته ام
کاشکی که خوب می دانستی که من بهر دیدار رخت دل بسته ام
کاشکی از مهربانیهای من قطره ای در قلب سنگت جا شود
کاشکی هر کس ترا از من گرفت تا ابد تنها تر از تنها شود
کاشکی دنیا کمی خوش رنگ بود آسمان از ابر تیره پرنبود
کاشکی باران می آمد بر سرت شسته می شد بی وفایی زود زود
کاشکی یک بار دیگر در دلت همچو آن روز نخستین جاشوم
کاشکی در روبروی چشم تو پاک همچون آبی دریا شوم
کاشکی این جاده های قلب تو اینهمه در سال قربانی نداشت
کاشکی می شد فقط یک بار هم پا درون قلب بی مهرت گذاشت


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر