۱۳۸۹ آذر ۱, دوشنبه

دوست دارم در دلت یک بار رؤیایی شوم
روبروی  چشم تو گرم و تماشایی شوم
دوست دارم تا به خوابت آیم و خامت کنم
از برای دیدنم هر بار بیمارت کنم
در دلت یک شعله اندازم که بی تابم شوی
دوست دارم تا فقط یکبار مهمانم  شوی
جَلد گردانم ترا در خویش زندانت کنم
تا اسیر من شدی آن گاه آزادت کنم
من که آزادت کنم هرگز نری از پیش من
تو بدنبالم بگردی در وجود خویشتن
گاه یا ناگاه اشک از چشم تو ریزد برم
من خودم را گم کنم ، آشفته گردی در پیم

۱ نظر:

  1. نوشته زیبا و عاشقانه ای بود. این احساس زیبا را تحسین میکنم. شاد باشید

    پاسخحذف